سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستانهای امید (قاصدک)

 شاه عباس دوم روزی درحرمخانه باد? زیادی خورده و به سه نفر از بانوان دستور داد که آنها هم بنوشند.

آنها پوزش خواستند وگفتند که به زودی به حج خواهند رفت.

شاه سه بار دیگر پافشاری کرد و به آنها گفت که باده بنوشند!

بانوان به همین سخن پوزش خواستند.

شاه بی درنگ فرمان داد هر سه را بستند و آتش بسیاری افروخته آنها را درآتش سوختند.

شاه عباس دوم بار دیگری در پی زیاده روی درنوشیدن باده ، به یکی از بانوان حرم گفت که او هم باده بنوشد و آن بانو از نوشیدن باده خودداری کرد. شاه خشمگین برخاست و به بزرگ خواجه سرایان گفت که او را نیز مانند آن سه بانوی دیگر در آتش انداخته بسوزانند.

 

آغاباشی می خواست فرمان شاه را به انجام رساند اما در برابر گریه و زاری و درخواست های آن بانو، دلش به رحم آمد و پیش خود گفت که شاه این بانو رادوست دارد فردا که به هوش بیاید اورا خواهد بخشید.

از این روی، آن بانو را نکشت.

بامداد که شاه از خواب برخاست از آغاباشی پرسید که فرمان را انجام دادی ؟

پاسخ شنید که فرمان شاهانه را به تعویق انداختم تا شاید پادشاه اندیش? خودرا دگرگون سازد.

شاه بی درنگ فرمان داد آغاباشی را در آتش انداخته سوزانیدند و آن بانو را بخشید.

منبع: تاریخ سخت کشی ، عباسقلی غفاری فرد ، ص - 100


ارسال شده در توسط امید احدی