سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستانهای امید (قاصدک)

بار اولی که رفته بودم تو دفتر مدیر کارخونمون? پیش خودم گفتم اینجا حتما توالتش از توالتای کارگری کارخونه تمیزتره. بد نیست تا اینجا که اومدم یه حالی هم به مستراح جناب مدیر بدم. بعد از اینکه آقای مدیر کارش را به من گفت. سریع رفتم سمت توالت کذایی.

 

روی در توالت با خطی خوش نوشته شده بود:

 

"النظافه من الایمان"

در را باز کردم. روبروم با همان خط نوشته شده بود:

"در را آرام ببندید"

برگشتم درو آروم ببندم? دیدم پشت در نوشته:

"هواکش را روشن کنید"

 

کمی پایین تر نوشته بود:

 

"در را قفل کنید"

 

بعد از این جمله بلافاصله یه فلش میرفت به سمت شاسی قفل و دو تا فلش دیگه دور شاسی بود که در دو جهت مخالف چرخیده بودند یکی نوشته بود باز و اون یکی نوشته بود بسته. خلاصه در را قفل کردم و رفتم سمت هواکش که نخش را بکشم. درست زیر نخ روی دیوار نوشته بود:

 

"در دو مرحله و به آرامی بکشید".

 

 

بالاخره رفتم سر کار اصلی.. توالت از نوع ایرانی بود. اینقدر حواسم پرت نوشته ها شده بود که برعکس نشستم. دیدم روی دیوار روبرویی نوشته:

 

"اخوی برعکس نشستی.برگرد درست بشین!"

 

دیگه باورم نمیشد که اینقدر به همه چیز فکر شده باشه. غر غر کنان پا شدم و درست نشستم. گلاب به روتون وفتی داشتم کارمو می کردم یهو سرمو بردم رو به بالا. این دیگه باور نکردنی بود. داشتم شاخ درمیاوردم. رو سقف نوشته بود:

 

"سرت تو کار خودت باشه"

 

کارم تموم شد و دستمو بردم سمت شلنگ. دیدم نوشته:

 

"در مصرف آب صرفه جویی کنید"

 

خلاصه بالای سر شیر آب کاملا مشخص شده بود که کدوم آب سرده? کدوم گرمه و هرکدوم به چه سمتی باز و بسته میشه. شیلنگ را گذاشتم سرجاش پا شدم شلوارمو بکشم بالا دیدم که نوشته:

 

"سیفون را بکشید"..

 

بر گشتم سیفون را بکشم که نوشته بود:

 

" آرام بکشید"..

 

زیرش هم خیلی ریز نوشته بود:

 

"زیپ شلوار فراموش نشه"..

 

جا خوردم. واقعا جا خوردم. آخه زیپ شلوارم رو نبسته بودم. خلاصه ترس برم داشت. رفتم سر روشویی که دستمو بشورم که دیدم نوشته بود:

 

"هواکش را خاموش کنید".

 

رفتم هواکش را هم خاموش کردم و برگشتم دستمو شستمو قفل درو باز کردم و سریع پریدم بیرون.

 

رییس دفتر جناب مدیر روبروم اسیتاده بود. همچین چپ چپ نگاهم کرد که انگار املاک باباش را غصب کردم. گفت:

 

"لطفا درو آروم ببندید"

 

دستمال کاغذی هم رومیزه دستتون را اونجا خشک کنید. رفتم دستمال برداشتم دستمو خشک کردم. اومدم دستمالو بذارم تو جیبم? گفت:

 

"نه? سطل آشغال اون بغله".

 

تازه فهمیدم که این ماجراها از گور کی بلند میشه....... ISO!!

 

از دفتر خاطرات پرسنل شرکتی که تازه گواهینامه ایزو 9001 گرفته بودند


ارسال شده در توسط امید احدی