• وبلاگ : داستانهاي اميد (قاصدك)
  • يادداشت : داستان عشق مهتاب و حميد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + وحيد 
    کير تو داستانت
    پاسخ

    چرااااا؟


    انگار اين يكي گريه دارتر بود....دي :(

    قلبم آتيش گرف وقتي خوندمش..... :((

    فوق العاده بود.........

    پاسخ

    ممنونم / خدا اجر بده
    اميد جان خيلي زيبا بود عالي بود خداييش حال کردم اشک تو چشمام جم شد
    پاسخ

    ممنونم محمد امين جان /
    سلام
    بسي عالي بود :)
    اميدوارم بازم ادامه بدي :)
    موفق باشي :)
    پاسخ

    عليك سلام / ممنونم / انشاا... / همچنين شما دوست عزيز


    سلاااااااااااام

    عاااااااااااااااااالي بود عالي......

    عشق امتحان کردني نيست...نيست......

    پاسخ

    عليك سلام / ممنونم / بله امتحان كردن عشق اشتباهي محض هست
    سلام. واقعا در عيني که آموزنده ولي به نظرم کمي غير معقول مي آمد!
    فکر نکنم، مهرباني يک زن تا بدان جا باشد که شوهرش را جلوي جمع به آن صورت خطاب کند و بعد هم اينگونه در تب عشقش بسوزد، فقط ظرف يک يا دو ماه تنهايي ، به اين فکر بيفتد!
    به هر حال از داستانتون ممنونم
    پاسخ

    نميدونم / شايد / ممنونم
    يارئوف
    سلام

    چقدر زجر آور بود :(
    پاسخ

    يا حق / عليك سلام / بله زجر آور بود ولي آخرش خوب تموم شد.
    واقعا زيبا واقعا . اين مشکل به ظاهر ساده توي خيلي از خانوادههاي ايراني وجود داره . کاش همه ي دخترها اين داستان رو بخونن.
    پاسخ

    بله ممنونم / البته بخونن كه خيلي خوبه