• وبلاگ : داستانهاي اميد (قاصدك)
  • يادداشت : عشق دانشجويي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نازنين 
    چه عجب بالاخره يه داستان خونديم به خوبي وخوشي به پايان رسيد والا تو داستاناي عشقي يا يکي ميميره يا خيانت يا مث اين پسره بي عرضه اينقد لفتش ميدن که دختره ميپره هرچند اين جا هم دوستش کارشو راه انداخت
    يکي از عيب هاي داستان اين بود که اونقدر به جزييات بي مورد پرداخته بود که هم خواننده رو خسته ميکنه هم باعث شده يه پايان سطحي وساده يا شايدم مسخره داشته باشه مثل اينه که يه کاري رو به کسي محول ميکنيم بعد اون شخص براي رفع تکليف يه کار بي کيفيت تحويل ميده به هر حال ميتونست خيلي بهتر باشه
    پاسخ

    بله کاملا حق با شماست // دفعه بعد سعي ميکنم داستانهاي کوتاه تري قرار بدم // البته اين داستان تقريبا خودش يک رمان کوتاه محصوب ميشد.