سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستانهای امید (قاصدک)

هر بار که برای خرید می رفت,کلی تخفیف می گرفت.می گفت?<تو خرید بلد نیستی!یه بار با من بیا;برات یه تخفیف حسابی می گیرم.

آن روز با فروشنده جوان,با ناز و کرشمه از هر دری حرف زد وخندید.نیم ساعت بعد ,پس از فروش حیا و نجابتش توانست مانتو را با ده هزار تومان تخفیف بخرد!

استشمام رایحه تو لیاقت می خواهد,نگاه های هرزه مانند علف هرز جلوی رشد گل وجودت را می گیرند!


ارسال شده در توسط امید احدی