سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستانهای امید (قاصدک)

y5291_Untitled2.jpg

نزدیکای ساعت 23:30 دقیقه با چند تا از دوستام منتظر تاکسی بودیم که یه خودرو شخصی زد روی ترمز
راننده یه آدم هیکل درشت بود که با صدای لوتی وار و کلفتش گفت: بیا بالا
نگاهی توی ماشین انداختم و گفتم: تا فلان جا چقدر می گیری؟
راننده که از صحبت دوستام فهمید سید هستم ، گفت: سید جون! بیا بالا هر چی خواستی بده
گفتم: خب شما راننده ای ، بگو چقدر می گیری؟
گفت: بیا بالا ! اصلا هیچی نده اولاد پیغمبر ...
خلاصه سوار شدیم و راننده مدام می گفت: سید! تو اگه بدونی مادرت زهرا (س) کیه؟!!! اگه بدونی جد غریبت کیه؟!!!... من هر چی دارم از نوکری در خونه اهل بیت دارم
بعد شروع کرد به تعریف کردن داستان زندگیش:
من زمان شاه یه لات بی سر و پا بودم ، اهل خلاف و شراب و فسق و فجور ...
حتی توی ترکیه به جرم قاچاق دو سال افتادم زندان
بعد از زندان اومدم ایران و با شش نفر یه اتوبوس شریکی خریدیم و رویش کار می کردیم
یه روز که داشتم توی بوفه اتوبوس استراحت می کردم ، دیدم خانومی اومد توی بوفه و شروع کرد به برهنه شدن
فهمیدم از این زناست که خودش رو در اختیار این و اون قرار میده تا پول در بیاره
منم جوون بودم و اوج شهوت ، اما یه نگاهی بهش انداختم و گفتم: تو فاحشه نیستی ! بگو چرا اینکارو می کنی؟
گفت: مجبورم! شوهرم علیله ، برا خرجی زندگیم راهی جز این ندارم
غیرت و مردونگی ام رو بر شهوتم غلبه دادم و بهش گفتم پاشو لباست رو بپوش تا بریم
زن رو فرستادم بره خونه شون و به یکی گفتم تحقیق کنه ببینه زنه راست میگه که محتاجه یا نه
اونم بعد از تحقیق تایید کرد که راست میگه ...
رفتم به ننه ام گفتم: ننه پول می خوام
ننه ام گفت: می خوای قمار کنی؟ یا می خوای مشروب بخوری؟
گفتم: نه ننه! لازم دارم ...
خلاصه ننه ام یه مقدار پول داشت بکه هم داد و یه مقدار هم از بابام گرفتم و رفتم اجاره خونه ی عقب افتاده ی زن رو پرداخت کردم ...
صابخونه ی زن که انگار منتظر بود بدهی اش رو بگیره و زن رو بندازه بیرون ، می خواست وسایلش رو بریزه توی کوچه
اما من جلو جلو چند ماه اجاره رو بهش دادم و ازش مهلت گرفتم
کارشون رو که ردیف کردم برگشتم شهر خودمون
ماهانه هم یه مبلغی به عنوان کمک براشون می فرستادم...
تصمیم گرفتم اتوبوس بخرم ، اما قیمت اتوبوس نزدیک 16 میلیون بود
تمام دارایی من هم با جمع سهام اتوبوس و پولی که بابام از فروش یه زمین بدست اورده بود ، میشد دو میلیون
رفتم پیش فروشنده ی اتوبوس و گفتم: اینجوریه وضعیت. اونم گفت:
دو میلیون رو بده و اتوبوس رو ببر ، باقیش رو قسطی بده ، در ضمن من توی عمرم اینجوی به کسی اتوبوس نفروختم
فهمیدم خدا اولین چراغ سبز رو بابت کار خیرم بهم نشون داد
ننه و بابام رو برداشتم و با اتوبوس اولین سرویس رو رفتیم مشهد ( اون زمان رسم بود اولین سرویس می رفتند پابوس امام رضا)
توی مشهد به امام رضا ع گفتم: می خوام آدم بشم و دور خلاف و قمار و شراب و .. رو خط بکشم ... آقایی کن و از خدا بخواه منو ببخشه ...
خلاصه امام رضا آقایی کرد و همونجا توی مشهد یه بنده خدا اومد و گفت: یه سرویس می بری مکه؟
گفتم: چقدر میدی؟ گفت: سه میلیون اینجا میدم ، دو میلیون اونجا .... در ضمن خورد و خوراک خودت و خانواده ات رو هم میدم
ننه ام گفت: ما که ویزا نداریم
اون بنده خدا گفت: ویزا و همه چی با من... خیالتون راحت
خلاصه رفتیم مکه و اونجا همه نوع امکاناتی در اختیارمون بود ... حتی برا خریدمون هم بهمون دلار می دادند ...
توی مکه یکی بهم گفت: یه محموله تجهیزات پزشکی دارم ، می بری ایران؟
گفتم : چقدر میدین؟ گفت: 5 میلیون میدیم ، اما اگه سالم نرسونی 5 میلیون خسارت می گیریم
قبول کردم و 5 میلیون هم از اینجا گیرم اومد و ....
خلاصه اونقدر کارم رونق پیدا کرد و سرویس های خارج از کشور می بردم که توی دو ماه 18 میلیون کار کردم
رفتم و کل بدهی اتوبوس رو یکجا دادم ... صاحب اتوبوس داشت شاخ در میاورد که این همه پول از کجا اومده ... گفت باقی پولت رو هم " که 5 میلیون بود" بده و یه اتوبوس دیگه بخر
یه اتوبوس دیگه خریدم و کم کم زندگیم از این رو به اون رو شد و دو تا خونه خریدم
رفتم سراغ اون خانوم و گفتم بیاد توی یکی از خونه ها تا هر وقت می خواد بنشینه
تا الان هم اون خانوم با بچه هاش توی خونه ام نشسته و الحمدلله زندگی خوبی داره
این خانوم دو تا بچه داره که الحمدلله هر دوتاشون از پزشکای معروف کشورند ...

آره آقا سید! یه جا پا گذاشتم رو دلم و دست رد به هوس زدم ، هم اون خانوم و هم بچه هاش زندگیشون رو براه شد ، و هم خودم به مال و منال رسیدم
شاید اگه اون موقع هوسبازی می کردم ، دیگه بچه های این زن الان دکتر نبودن و خودم هنوز ....


ارسال شده در توسط امید احدی