• وبلاگ : داستانهاي اميد (قاصدك)
  • يادداشت : گربه را دم حجله کشتن
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نازنين 

    روز دوازدهم دسامبر بود و کل مردم دهکده براي شنيدن راز موفقيت زوجي که در مدت ده سال زندگي مشترکشان هيچ گاه به مشکل بر نخورده بودند جمع شده بودند بالاخره ساعت شش بعداز ظهر يعني لحظه موعود فرا رسيد ومردم با کنجکاوي منتظر پاسخ ان ها بودند مرد شروع به صحبت کرد اوگفت در اولين سال ازدواجمان با همسرم به اسب سواري رفته بوديم من يک اسب قهوه اي که بسيار مطيع بود انتخاب کردم وهمسرم هم يک اسب مشکي انتخاب نمود که کمي سرکش بود,شروع به اسب سواري کرديم که اسب همسرم را به زمين انداخت همسرم از زمين بلند شد وگفت اشکال ندارد بار اولت بود بار دوم اسب باز هم همين کار راکرد و همسرم با خونسردي از زمين بلند شد وباز هم همان جمله را تکرار کرد ولي بار سوم که از اسب بر زمين افتاد اسلحه خود را بيرون اورد و يک گلوله به سمت سر اسب شليک کرد واو را کشت ومن ضمن اينکه اعتراض نمودم بيان کردم که او يک حيوان است وتقصيري ندارد همسرم باخونسردي روبه من کرد وگفت اين بار اولت بود!
    پاسخ

    ممنونم از داستان کوتاه شما // با اجازه شما با اسم خودتون در وبلاگ قرارش دادم
    + رعنا احدي 
    سلام داداش از روزي که انتر نت مارا برداشتي من يادم رفت که رمان هاي تورا بخوانم و وقتي امروز رفتم به وبلاگ تو ديدم چه رمان هايي نوشتي خواهش مي کنم امروز جواب بده
    پاسخ

    سلام عزيزم // خواهش ميکنم عزيزم / بازم بهم سر بزن // ببخشيد که دير جواب دادم نتم قطع بود
    سلام. وبلاگ خوبي داري ولي اگه سعي کني که تنوع مطالبت رو بالا ببري کاربر بيشتري خواهي داشت.اگه شارژ مجاني هم خواستي يه سر به سايت من بزن. يک مسابقه و بازي فکري است که با حدس زدن کلمه برنده ميشي. ممنون ميشم منو با عنوان بازي لينک کني.